-
انرژی
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 23:03
به کسی احتیاج دارم که با حرفا و با وجودش من انرژی بگیرم.
-
تو سری
جمعه 27 فروردین 1400 22:51
تنها تو سری ای که تو زندگیم خوردم، اینطور بود که مادربزرگم بهم گفت: فلانی (که دختر فامیل هم سن من بود) وقتی تلفن رو برمیداشت کلی حرف میزد و تعارفات مرسوم رو میگفت و مادربزرگم قربون صدقه اش میرفت. (که چون تا حالا اون تعارفات رو یاد نگرفتم اینجا ننوشتم.)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردین 1400 14:02
تند تند داشتم مینوشتم چند تا سوژه ی باحال پیدا کرده بودم نمیخواستم یادم بره چند تا پست زدم حالا اومدم میبینم هیچ خبری نیست یعنی همش خواب بود؟! چه حیف!
-
خواهر r
شنبه 23 اسفند 1399 22:20
قبلا که از خانواده ام متنفر بودم، یه استثناء وجود داشت، کوچکترین خواهرم، خانم r. حالا یه جور شده که با کسی مشکل خاصی ندارم، غیر از خواهرم r. دیگه تو احوالات نوجونی قرار داره و مودیه. همچنین به شدت بداخلاق و چندبرابرتر پرروئه! پرروییاش اعصاب منو میریزه بهم. با این که خیلی راحت و با یه جمله میتونم حالشو بگیرم، بیشتر سعی...
-
دوست؟
شنبه 23 اسفند 1399 12:23
خیلی بدم میاد وقتی یه دوست با من جوری حرف بزنه که انگار مزاحمش شدم. مثل همین زهرا که اول دبیرستان که بودیم بغل دستیم بود و کل وقت مدرسه با هم بودیم. ولی وقتی رفت تجربی و من رفتم ریاضی و کلاسامون جدا شد، همین که ساعت ناهار میرفتم پیشش حوصله مو نداشت. تا درباره ی یه چیزایی حرف میزدم که دوست داشتم به کسی بگم، سریع میگفت...
-
دوست پسر
جمعه 22 اسفند 1399 19:46
این رو تا بیدار شدم میخواستم بنویسم ولی گوشیم رو دیشب جا گذاشته بودم خونه ی دایی. در نتیجه الان با کلی جملات "نمیدونم چی شد" و... مواجه میشیم. خواب دیدم سه نفریم؛ من و یه دختر دیگه که اینجا بهش میگم x (همینطوری،اصن یادم نمیاد کی بود) و یه پسر که اینجا صداش میزنم f. بعد نمیدونم سر چی بود، با یه پسر خرپول آشنا...
-
واقعه
سهشنبه 5 اسفند 1399 13:23
«ِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ِ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا»
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفند 1399 14:06
میگفت: «بی حوصلگی رو هیچ چیز از بین نمیبره، مگر خود آدم. حتی دوا و درمون نداره» من واقعا بی حوصله ام. هیچی منو سر شوق نمیاره. چرت میگه. همین صبح دو سه ساعت خندیده!
-
مافیا (2)
شنبه 2 اسفند 1399 15:05
تو یه ماه اخیر به من خیلی خوش گذشته. هفته ای یه بار جمع میشدیم خونه ی یکی و مافیا بازی میکردیم. دیگه به حدی رسید که داییام هم بعد از کار میومدن بازی. حتی یه سری پدربزرگم هم بازی کرد؛ بازیش خیلی باحال بود :) . فقط یکی از داییام شماله به خاطر کارش و با همسرش و پسر کوچیکش نبودن. بابام هم راضی نشد بازی کنه، نمیدونم چرا....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمن 1399 17:13
خدایا شکرت که حواست بهم بود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 بهمن 1399 16:58
تولدم مبارکتون باشه! :d
-
مافیا
شنبه 20 دی 1399 00:10
بازی ایست، بسی خوب! البته هنوز خوب بلدش نیستم
-
دبیرستانی
یکشنبه 23 آذر 1399 21:17
اندر باب جوون موندن، فقط همین که هر کی میبینتم میگه کلاس چندمی؟؟!!
-
75 روز
چهارشنبه 5 آذر 1399 14:11
وقت دارم که نگم 23 سال از زندگیم بیهوده بوده! برم پی کارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آبان 1399 16:52
پستای تو زباله ام رو نگاه میکردم باید بگم وضع الآنم خیلی خیلی بهتر از قبله با تمام دردایی که الآن دارم, از اون موقع بهتره خدایا شکرت + بعضیاشون رو از زباله دونی درآوردم.
-
علاقه به یادگیری
جمعه 23 آبان 1399 19:51
پریروز یه خانم و دختری اومدن برای پسرشون خواستگاری. بعد این آقا پسر میگفت با درس خوندنم مشکلی نداره ولی با سر کار رفتن,چرا. چون به اندازه ی کافی درآمد داره. با آبجی بزرگم حول این موضوع حرف میزدیم, آبجیم گفت: اگه جای تو بودم مشکلی با این حرفش نداشتم. اگه کسی به من اینو میگفت, منم تا ارشد فلانم رو گرفتم میرفتم یه دوره ی...
-
بارون
سهشنبه 20 آبان 1399 15:04
خدایا شکرت امروز خیلی سرحالم هوای تمیز صبحگاهی رو استفاده کردم خدایا بازم از این بارونا بفرست وقتی میخواستیم بریم پیاده روی, شدت بارون کم شد, وقتیم برگشتیم زیاد شد. :))
-
.
سهشنبه 13 آبان 1399 11:11
خدایا دارم تحملم رو از دست میدم... خودت مراقبم باش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آبان 1399 19:01
سخته، ولی میگذره! مهم اینه که هر روز بهتر از دیروز باشه.
-
قضیه چیه؟
پنجشنبه 1 آبان 1399 18:08
نمیدونم چرا هر چی وضعیت اقتصادیمون بدتر میشه، ماشین های محله مون باکلاس تر میشن!! (نسبی البته)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبان 1399 17:50
گور بابای گذشته، زندگیم رو از نو میسازم! کی تونسته این رو عملی کنه؟ چه جوری؟
-
واقعا چرا؟!
دوشنبه 28 مهر 1399 20:09
-
چرت نوشت: اعتماد به نفس
دوشنبه 7 مهر 1399 15:36
میگن که مشکلات مختلف حاصل اعتقادهای مختلف است. برام جالبه مثال هاش همه شون یه جور بی اعتماد نفسی توشونه. مثلا مشکلات مالی، از اعتقاد به لیاقت پول داشتن رو ندارم، رخ میدهد. دوست و همدم نداشتن، از اعتقاد به اینکه هیچ کس دوستم ندارد. مشکلات شغلی، از اعتقاد به آن قدر که باید خوب نیستم. همواره به جلب رضایت دیگران سرگرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 شهریور 1399 22:06
از تجربه های جدید لذت ببر.
-
بدون عنوان
پنجشنبه 20 شهریور 1399 17:38
مادرم میگه «اگه بببنم 17 و 12 و 6 و... برات فرق بکنن، نمیذارم ادامه تحصیل بدی.» +"چه قدر اونا که کمالگرا نیستن، راحتن. + البته دیگه منم واقعا دلم نمیخواد درس بخونم. ولی حیفم میاد که تا اینجاشو رسیدم بعد ادامه ندم، ترسیدم، ول کنم و لیسانسم رو نگیرم بعدا ممکنه به دردم بخوره.
-
مثل قدیما
دوشنبه 17 شهریور 1399 20:54
به یک دستگاه ضبط فکر نیازمندم تا بدون نوشتن و گفتن و.. افکار رو ضبط کنه افکارم خیلی پیچیده است، اصلا برام قابل گفتن نیست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 شهریور 1399 17:57
و السابقون السابقون اولائک المقربون
-
بابک افرا: یکم با خودت عشق و حال کن!
یکشنبه 26 مرداد 1399 07:50
-
چرت نوشت: 11 مرداد
شنبه 11 مرداد 1399 18:19
برای بار دوم کتاب کیمیاگر رو خوندم. با این که همین چند ماه پیش خونده بودمش ولی یادم نمیومد داستان چی بود. کیمیاگر واقعا کتاب خوبیه, من پیشنهاد میکنم بخونیدش. شما هم لطفا کتاب رمان خوب بهم معرفی کنید. عشقولانه هم نباشه لطفا. بعد از چند ماه ( خب بذار فکر کنم...ممم..حدود 7,8 ماه پیش) تونستم تمرکزمو انقدر جمع کنم که یه...
-
بچه بودم خب!
چهارشنبه 1 مرداد 1399 22:44
تو بچگیام مامانم میگفت تو بهشت هر چی بخوای هست، کافیه بخوای، در لحظه اتفاق میفته. منم وقتی به خدا یا بهشت و جهنم و این جور چیزا فکر میکردم، با خودم می گفتم اگر رفتم بهشت یه کره ی زمین میخوام که خدای اون کره من باشم! :))))