چرت نوشت: 11 مرداد

برای بار دوم کتاب کیمیاگر رو خوندم. با این که همین چند ماه پیش خونده بودمش ولی یادم نمیومد داستان چی بود.

کیمیاگر واقعا کتاب خوبیه, من پیشنهاد میکنم بخونیدش.

شما هم لطفا کتاب رمان خوب بهم معرفی کنید. عشقولانه هم نباشه لطفا.


بعد از چند ماه ( خب بذار فکر کنم...ممم..حدود  7,8 ماه پیش) تونستم تمرکزمو انقدر جمع کنم که یه کتاب رو کامل بخونم و از این بابت بسی خوشحالم :)

بالاخره شروع کردم به روندن تو جاده ی زندگیم. هنوز ماشینم پرایده ولی ایشالا به زودی یک مک لارنشو میگیرم!

سعی میکنم درگیر گذشته نشم. هر وقت به گذشته فکر میکنم به طرز روشنی توش غرق میشم, در حدی که از قیافه ام معلوم میشه.


درباره ی یه چیز دیگه هم میخوام بنویسم, ولی حس خوبی ندارم. نمیدونم بگم, نگم؟!

سال پیش این روزا خیلی حس و حال خوبی داشتم. زندگیم افتاده بود رو روال.

بچه بودم خب!

تو بچگیام مامانم میگفت تو بهشت هر چی بخوای هست، کافیه بخوای، در لحظه اتفاق میفته. 

منم وقتی به خدا یا بهشت و جهنم و این جور چیزا فکر میکردم، با خودم می گفتم اگر رفتم بهشت یه کره ی زمین میخوام که خدای اون کره من باشم!

:))))