اعتدال

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

ور نه اندیشه این کار فراموشش باد

چرا؟

الان جلو هر کاری که تو ذهنم هست، یه  «چرا؟» ی بیجواب وجود داره!

واقعا چرا؟ 

مثلا چرا درس بخونم؟ 

من هیچ وقت به خاطر چیزی غیر از علاقه، سمت درس خوندن نرفتم ولی الان حس میکنم خیلی دلیل بی معنی ایه!!

حتی چیزای دیگه. چرا؟ 

چرا کتاب بخونم؟ 

چرا نقاشی بکشم؟ 

چرا تابلو درست کنم؟ 

چرا برم سراغ پروژه؟ 

چرا کار خونه انجام بدم؟ باز این یه جوابی داره حداقل!! 

چراآشپزی یاد بگیرم؟ البته ناهار امروزو من نپختم، ولی یادداشت کردم که آشپزی هم بکنم.

یا اصلا... 

چرا بنویسم

تو وبلاگم؟