پستای تو زباله ام رو نگاه میکردم

باید بگم وضع الآنم خیلی خیلی بهتر از قبله

با تمام دردایی که الآن دارم, از اون موقع بهتره

خدایا شکرت


+ بعضیاشون رو از زباله دونی درآوردم.

علاقه به یادگیری

پریروز یه خانم و دختری اومدن برای پسرشون خواستگاری. بعد این آقا پسر میگفت با درس خوندنم مشکلی نداره ولی با سر کار رفتن,چرا. چون به اندازه ی کافی درآمد داره.

با آبجی بزرگم حول این موضوع حرف میزدیم, آبجیم گفت: اگه جای تو بودم مشکلی با این حرفش نداشتم. اگه کسی به من اینو میگفت, منم تا ارشد فلانم رو گرفتم میرفتم یه دوره ی آموزشی دیگه, وقتی اونم تموم شه میرم سراغ یه چیز دیگه. گفت: چون من عاشق یادگیریم.


خوب نیست آدم خودشو با کس دیگه مقایسه کنه. ولی من از بچگی آبجیم رو میدیدم و سمت همون چیزی میرفتم که اون میرفت. و بعضا برای اینکه با خودم بگم من با اون فرق دارم, نرفتم سمت همون چیز. مثلا کلاس نجوم میرفت, کتابشو میداد به من نمیخوندم.یا رفت تکواندو هر چند کم کم بهش علاقه نشون دادم نمیرفتم.


خب, حالا, 

من مدرسه ی تیزهوشان رفتم و اون مدرسه معمولی.

من همیشه معدلم بالا بود, اون نه.

من تو کنکور رتبه ی سه رقمی اوردم, و اون پنج رقمی.

ولی!

ولی الان هرجور میبینم اون چیزای خیلی بیشتری ازم بلده. 

عکاسی, فوتوشاپ, برنامه نویسی, زدن سایت, نجوم, ریاضی. الانم داره کلاس MBA میره و تحلیل بازار بیت کوین و خرید و فروشش رو یاد میگیره.

البته خب این آبجیم چهار سال ازم بزرگتره.

شاید من خودمو دست کم گرفتم. منم یه چیزایی بلدم بدون مدرسه و دانشگاه. ولی بیشتر وقتم صرف مدرسه شده!

ولی مشکل اصلیم اینه که کنجکاویم اومده پایین و بعضی جاها در نطفه خفه اش کردم.

اوایل این ترم یه بوم کوچیک خریدم که یه نقاشیِ همینجوری عشقی بکشم (آبجی کوچیکم گرافیک میخونه و وسایلشو داره) , ولی تا الآن هنوز بومم سفیده چون میگم وقت نمیکنم.

نه درسمو میخونم و نه فکر درس میذاره کارای دیگه بکنم!

بارون

خدایا شکرت

امروز خیلی سرحالم

هوای تمیز صبحگاهی رو استفاده کردم

خدایا بازم از این بارونا بفرست

وقتی میخواستیم بریم پیاده روی, شدت بارون کم شد, وقتیم برگشتیم زیاد شد. :))


.

خدایا دارم تحملم رو از دست میدم... 

خودت مراقبم باش

سخته،

ولی میگذره!

مهم اینه که هر روز بهتر از دیروز باشه.

قضیه چیه؟

نمیدونم چرا هر چی وضعیت اقتصادیمون بدتر میشه، 

ماشین های محله مون باکلاس تر میشن!!

(نسبی البته)

گور بابای گذشته، 

زندگیم رو از نو میسازم!


کی تونسته این رو عملی کنه؟

چه جوری؟