خب، خوب شد اونم تموم شد.

من یه چیز جدیدی رو باور کردم.


+هیچ کدوم رو به خودم نگرفتم، حالا اینو باید به خودم بگیرم؟!

تعطیل

فروردین تولد وبلاگم بود و از اون موقع 7،8 سال میکذره. 

حالا نمیدونم دو سه ماه پیش  چم شده بود که آدرس وبلاگی که این همه سال مخفی نگه داشتم رو، دادم به کسی که دقیقا از نگاه اون میخواستم مخفیش کنم!

هیچ اسم جدیدی برای زدن یه وبلاگ جدید به ذهنم نمیرسه. یعنی یه عنوان تو ذهنم دارم ولی میخوام سایتش کنم، نمیخوام جای دیگه اون اسم باشه. چون تا خودم رودرست پیدا نکنم ترجیح میدم ناشناس باشم و.سایت تعطیله فعلا، چون تو سایت احتمالا خودم رو معرفی کنم. (صد البته قرار نیست سایتم وبلاگ باشه) 


پ. ن: 

مخفی بودن به خاطر دو تا دلیله:

قضاوت میشی

از نوشته ات برداشت اشتباه میکنن

از بعضی چیزا منعت میکنن

خلاصه از میزان آزادیت کم میشه!


پ. ن: مادرمم میگفت «تو درباره ی من یه جوری فکر کردی و نوشتی که درست نیست.» دقیقا مشابه خودم!


پ. ن: هی یه حسی میگه بیخیال بابا، ادامه بده. ولی یه حس دیگه میگه غلط کردی! میخوای مشکلات رو به دور سوم بکشونی؟! 

پیش بینی

‏«ساختن آینده از پیش‌بینی کردنش آسان‌تر است.»

‎#آلن‌کی


خواب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمام

علاوه بر این که غصه ی گذشته رو نباید خورد،

غصه ی آینده رو هم نباید خورد!

کاغذ و قلم

دقت که کردم دیدم یه مدتیه با کاغذ و قلم قهرم!

من که با کلی امیدواری کلی یادداشت میزدم و مینوشتم و برنامه می ریختم و... الآن دستم به نوشتن نمیره.


حتی اینجا هم نوشتن برام سخته. خودم نمیدونم چی میگم! 

کاش

پسر بودم!

حافظ میگه

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم

نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند

با تشکر از همه اونایی که برام پیام گذاشتن


بعضی چیزا کوچیکن, شاید تو کوتاه مدت خیلی مهم باشند ولی تو بلند مدت اصلا هیچ اهمیتی ندارن.

ولی به نظر من برعکسش هم وجود داره. چیزایی که تو کوتاه مدت خیلیم مهم نیستن ولی کم کم تازه مهم میشن. یه جورایی گرمی بعدا میفهمی.

بیایم به وسعت مسئله نگاه کنیم.

خب این جا خیلی مهمه که حالت دوم رخ نده، چون هر چی میری جلو بیشتر میشه!

وقتی یه بار افتادی باید حواست باشه که یه بار دیگه نیفتی. حالا یکی بیاد هلت بده، واقعا زور داره! 


جدا از این حرفا من مشکلم گذشته نیست, مشکلم حال الآنمه! مشکل اینه که چی کار کنم؟! دو روش که بیشتر وجود نداره! من نمیخوام جوری زندگی کنم که میخوان، میخوام جوری زندگی کنم که میخوام. و تا الآن نصف برنامه ها کنسله. حتی اونایی که بینمون مشترک بوده! مشکل اینه، کنسل شدن برنامه هام. یعنی حتی  چیزی که اونا میخواستن هم ممکن نیست. بعضی چیزا دست من نیست دیگه

انگیزه (حرف من ربطی به کرونا نداره)

من که انگیزه ای برای بیدار شدن ندارم.

احساس میکنم دنیا رو سرم خراب شده؛ نه کوتاه مدت، به شکل بلند مدت.


شما انگیزه تون چیه؟

با چه انگیزه ای از خواب بیدار میشید؟


+ چیزی که ازش میترسیدن رو برام ساختن! (منم زورم نمیرسید جلوش رو بگیرم)

++به آینده که فکر میکنم غیر از سردرگمی چیزی نمیبینم!