امروز روز آخره

اصل این وبلاگ به خاطر نوشته های  «دفن» ساخته شد. نوشته هایی که الان نه وجود دارن و نه قراره نوشته بشن.

خب دیگه منم بهش نیازی ندارم.

یه مدت نمیخوام بیام. یعنی کلا بلاگ اسکای رو باز نکنم و وبلاگ نخونم و ننویسم (وبلاگ خون خاموش خیلیا بودم).

نیاز به تمرکز دارم. میخوام ذهنم خلوت شه. و وقتی حوصله ام سر رفت کارای مفید بکنم.

فعلا باهاتون خداحافظی میکنم. نمیدونم چه مدت؛ یه هفته، یه ماه، یه سال، یا...

خوش باشید :) 

چرت نوشت: 9 فروردین

 1. از بعد آخرین باری که سامی رو دیدم تا الان، هیچی کد نزدم!

2. یکی که ازم تعریف میکنه، اگر بهش ثابت نکنم که اشتباه میکنه، انگار که پروفسور نیستم! نمیدونم چرا

3. دوباره مریض شدم. بدنم خیلی ضعیفه. کم خونی هم دارم. هی سرگیجه میگیرم. بدنم رو باید تا تابستون قوی کنم، وگرنه نمیرم نینجا. حالمم از هر چی داروئه بهم میخوره، چه شیمیایی چه گیاهی.

4. دلم میخواد یه مدت راحتم بذارن. اوایل که مامانم گفت باید  مسئولیت خومه رو برای چند روزدرهفته قبول کنم، خوشحال شدم گفتم الان یک خونه ی ترتمیزی بسازم و یک غذای خوشمزه ای بپزمکه. نگو! ولی خیلی زود خسته شدم.

5. خب.فعلا همین

+دلم برای ایران تنگشده. نمیدونم چرا بچه های زیر سه سال اصلا باهامحالنمیکنن.رابطه ام با بچه های 6،7ساله خوبه و بچه های بالای 7 سال رو خودم حوصله شون رو ندارم.

دلممیخوادمریمگلی روهمببینم.بااونصداش،  عزیزم! نمیدونم کی حاضر میشه بغلش کنم. داره بزرگ میشه سنگین میشه دیگه نمیتونم بلندش کنم. یک لوسیه یک لوسیه، کهنگود! دچهدقدر برامون ادا دراورده تا الان که نگو!  نمیذاشت ببینیمش ،دمیدیم  گریه کنان می چسبید به مامانش. 

پوووول میزنه بوش زیر دماغم

و اما 402 آمد

برنامه بریزم، نریزم، نمیدونم. از هر دو نوعش ضربه خوردم. 

ااان تنها چیزی که میدونم اینه که پول میخوام، اونم در حجم زیاد!

نیاز میبینم که زبانم قوی شه. نیاز میبینم کاری برای درآمد داشتن داشته باشم. (کار هنری بلدم، ولی دنبال پول در حجم بالام هر چند که طول بکشه تا بهش برسم) .

دلم میخواد ماه رمضونی یکم با خدا آشتی کنم.

دلم میخواد کارای الکترونیکی باحال بکنم. یه اسباب بازی هم میخوام درست کنم، بدم به مریم گلی.

مممممممممممم

خب

دیگه حرفی ندارم.