بلاگفا

چرا وبلاگ های بلاگفایی باز نمیشن؟ 

ای بابا

رفتم دوندونپزشک...







پولام تموم شد 

چرت نوشت: 3 تیر

مادرم رفته حج.

از دیروز پریروز دلم بدجوری براش تنگ شده. میخوام برم تو بغلش و ببوسمش. میخوام دستشو بگیرم و لمسش کنم.

تا حالا اینجوری دلتنگ کسی نشده بودم. نمیدونم یهو چم شد، فقط میدونم که مثل بچه ها مامانمو میخوام. 

از وقتی مامانم رفته، کافیه یکم از جام جُم بخورم، بابام میگه ها عزیزم چی شده؟ 

خدا رو شکر کوثر با اینکه امتحان داره کار خونه رو هم میکنه؛ حتی شاید بیشتر از من!

و خدا رو شکر که رقیه خونه نیست. آرامش توی خونه موج میزنه! ولی شاید فردا زنگش بزنم که حس بدش نسبت ب ما کم بشه.


تو این دو ماه اخیر خوابم بهم ریخته. نصف شب که بیدار میشم دیگه خوابم نمیبره تا یکی دو ساعت.


شنبه رفته بودم خونه خاله، خاله خونه نبود ولی حوری اونجا بود. بعد حرف میزدیم که رسیدیم به اینجا که حوری ازم پرسید افسردگی داری؟ رفتن پیش روانشناس رو هم ادامه ندادی. یه رواندرمانگر رو بهم معرفی کرد و من پریروز باهاش حرف زدم.

دیروز داشتم با نگار حرف میزدم، یه دکتر بهم معرفی کرد و میگفت نسبت به دارو گارد نگیر.

دلم میخواست براشون از اول تا آخر ماجرا رو تعریف کنم. و بگم دست از سرم بردارید، من خودم هفت ساله درگیرم، نمیخواد از تجربه هاتون بگید!