-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 21:57
خیلی کار بدی کردم که رفتم الان حتی خوندن پست های طولانی برام سخت شده! (کتاب خوندن مدت هاست برام سخت شده)
-
امروز روز آخره
سهشنبه 15 فروردین 1402 20:44
اصل این وبلاگ به خاطر نوشته های «دفن» ساخته شد. نوشته هایی که الان نه وجود دارن و نه قراره نوشته بشن. خب دیگه منم بهش نیازی ندارم. یه مدت نمیخوام بیام. یعنی کلا بلاگ اسکای رو باز نکنم و وبلاگ نخونم و ننویسم (وبلاگ خون خاموش خیلیا بودم). نیاز به تمرکز دارم. میخوام ذهنم خلوت شه. و وقتی حوصله ام سر رفت کارای مفید بکنم....
-
چرت نوشت: 9 فروردین
چهارشنبه 9 فروردین 1402 22:46
1. از بعد آخرین باری که سامی رو دیدم تا الان، هیچی کد نزدم! 2. یکی که ازم تعریف میکنه، اگر بهش ثابت نکنم که اشتباه میکنه، انگار که پروفسور نیستم! نمیدونم چرا 3. دوباره مریض شدم. بدنم خیلی ضعیفه. کم خونی هم دارم. هی سرگیجه میگیرم. بدنم رو باید تا تابستون قوی کنم، وگرنه نمیرم نینجا. حالمم از هر چی داروئه بهم میخوره، چه...
-
پوووول میزنه بوش زیر دماغم
چهارشنبه 2 فروردین 1402 21:29
و اما 402 آمد برنامه بریزم، نریزم، نمیدونم. از هر دو نوعش ضربه خوردم. ااان تنها چیزی که میدونم اینه که پول میخوام، اونم در حجم زیاد! نیاز میبینم که زبانم قوی شه. نیاز میبینم کاری برای درآمد داشتن داشته باشم. (کار هنری بلدم، ولی دنبال پول در حجم بالام هر چند که طول بکشه تا بهش برسم) . دلم میخواد ماه رمضونی یکم با خدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفند 1401 23:34
من اگر نقاشی بلد بودم، نقاش خوبی می شدم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمن 1401 08:28
قراره حسابان درس بدم یه استرس خاصی دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمن 1401 16:38
مثل دوران پیش دانشگاهیم شدم با همه قرار درس خوندن میذارم، آخرم تنهایی میخونم. الانم با همه قرار دیدار دوستانه گذاشتم، ولی با هیچ کس هماهنگ نشدم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمن 1401 07:02
امشب تو خواب مدرسه ام تموم شد. امیدوارم دانشگام شروع نشه. چه قدر عذاب بود دوران دبیرستانم. تازه زهرا ت تو خواب بهم گفت "تو رو روابطت حساسی؟!" دلم میخواست جرش بدم! کاش هیچ وقت به عنوان یه دوست روش حساب باز نمیکردم. دوستی 7 ساله ی به دردنخور! خدایی چه قدر تنهام!
-
من و ترس از فکر
سهشنبه 4 بهمن 1401 22:00
میترسم از فکر کردن میترسم میترسم ذهنمو آزاد بذارم میترسم دوباره ... حس میکنم این بدترین ترس تو زندگیمه حس میکنم بر اساس فکر دیگران فکر میکنم قوه ی خیال رو هم کلا گذاشتمش کنار خاک بخوره میخوام خودم باشم، ولی نمیدونم خودم کیه؟! دلم میخواد هر چی تو زندگی و تو فکر و تو تجربه هام دارم، بریزم دور و ذهنم یه برگه ی سفید باشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمن 1401 03:14
دیشب دلم گرفت!
-
پست تولد
شنبه 1 بهمن 1401 18:00
خب امروزم گذشت و من شدم 25 ساله! رفتم کیک گرفتم, روشم نوشتم: پروفسور, با نصف نیم قرن تجربه! مامانم گفت: بادکنک نمیخوای؟ گفتم: نه, چه طور؟ گفت: آخه قبلا میگفتی باید به اندازه ی سنم بادکنک بترکونم. خاطراتم زنده شد. اگر از قدیم وبلاگمو میخوندید, الان میدونستید چی دارم میگم؛ چون به مناسبت تولد 19سالگیم این کارو کردم و یه...
-
در این سرای بی کسی...
شنبه 24 دی 1401 22:00
اینستا که باز نمیشه، همش تو وبلاگا میچرخم. بعد یه نظر که مینویسم، همشو پاک میکنم، حس میکنم بقیه خوششون نمیاد از حرفام و حتی ممکنه قضاوتم کنن! از دوستای قدیمم خبری نیست. یه سری وبلاگ حذف شده یا بدون آپدیت! با بعضی از دوستای دبیرستانم صحبت میکنم حس مزاحم بودن بهم دست میده. سارا هم کلا بعد از اینکه بهش گفتم دوست داری...
-
کاکائو، بستنی جدید
یکشنبه 4 دی 1401 20:09
دیگه حرفی نمیمونه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذر 1401 05:36
بعضی خوابام محقق میشن. .. و این خیلی ترسناکه! باید دوباره برم نینجا، یا دفاع شخصی یا.. . باید انقدر قوی باشم که جلوی بقیه رو از تجاوز به خانواده ام بگیرم! یکشنبه ها تعطیل رسمی شد. دیگه چی میخوای؟!
-
چرت نوشت: نامه ای به یک دوست
دوشنبه 23 آبان 1401 06:55
هنوز هم تو را در خواب میبینم. این بار عذاب وجدان ندارم، ولی عذاب میکشم. سعی میکنم کنار تو باشم اما تو دوست نداری. پیش دوستانم هست؛ دوستان صمیمی ای که در واقعیت پا پس کشیدند. همه ی آن ها که مزاحم دانستنم. زهرا، فاطمه، مریم،. .. خواب دیدم که کلی غذا به مدرسه اورده ام. به تو تعارف میکنم و میخواهم کنار تو باشم، اما تو...
-
رفت که بره
چهارشنبه 4 آبان 1401 23:12
داییم (سامی) فردا شب میره. نگفت چه ساعتی که بدرقه اش نریم. گفت همین امروزه فقط، امروز همه ی اون چیزیه که قبل از رفتنم میبینید. یکم باهم بودیم، بعدش آبجیم رفت بخوابه. داییم رفت سر وقتش، فهمید فردا دانشگاه نداره نذاشت بخوابه. نمیدونم از آبجیم ناراحت شد یا یکی دیگه. رفت تو خودش. رفتم سربه سرش گذاشتم، باهاش حرف زدم، فایده...
-
حسرت
سهشنبه 3 آبان 1401 19:24
انقدر حسرت قبلا رو نخور، بچه! یه کاری کن بعدا حسرت الانت رو نخوری.
-
استاد دیفرانسیل
سهشنبه 3 آبان 1401 07:35
وای خداااااااااا تو خواب، بهرامپور رو به شکل و شمایل یه زن دیدم!
-
چرت نوشت با فایرفاکس
پنجشنبه 7 مهر 1401 01:06
تو این چند روز بی نتی، انگار یه چیزی ازم کم شده؛ حسابی حوصله ام سر رفته. و با خودم گفتم وقتی نت وصل شد، میام اینجا و کلی حرف میزنم؛ ولی الان که اومدم اصن حرف زدنم نمیاد. باورم نمیشه بعضیا تو این ایام اینترنت داشتن درحالی که فیلت ر شک نای من وصل نمیشه. آخرم اتفاقی فایرفاکس نصب کردم رو گوشیم، و بلاگ اسکای باز شد برام....
-
کچل
شنبه 12 شهریور 1401 18:53
من عکس پروفایل تلگرامم، عکس یه انگشته که یه گل رو سرشه. اون سری تو خواب یه انگشت خالی دیدم، گفتم وای خدا! چرا کچل شدم!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریور 1401 01:05
این که میگن چیزی برای از دست دادن ندارم، فقط اونجا که سیم کارتت اعتباریه و اعتبارش صفر بعد اینترنتت داره تموم میشه و نگران تموم شدنش نیستی، چون چیزی برای از دست دادن نداری!
-
چرت نوشت 9 شهریور: کمالگرایی
چهارشنبه 9 شهریور 1401 00:34
صبحا زود بیدار نمیشم. برعکس اون وقتایی که نصف شب از خواب بیدار میشدم و تند تند یه خلاصه از راه حلی که تو خواب فهمیدم مینوشتم. بابام همش دعوام میکرد که چرا نصف شبی بیداری وقتی هنوز اذان نگفته. یا اینکه هنوز نماز نخوندی میری سراغ دفتر و کتابات؟ انقدر از نماز مهمتره؟؟! وقتیم که بیدار میشم باز لش میکنم چون انگار بدنم جون...
-
حس عجیب
جمعه 4 شهریور 1401 21:53
یکی دو هفته پیش سرما خورده بودم. حالم یه جور عجیبی شده بود. یه جور احساسات غیرواقعی داشتم؛ اصلا نمیدونم چه جوری توصیفش کنم. انگار تو دستام یه چیزی داشتم، در حالی که دستام خالی بود. بقیه چیزا رو یه جوری حس میکردم، انگار یه بعد اضافه دارن و من اون بعد رو حس میکردم. باز یادم رفت چی میخواستم بگم...
-
فرانت اند
دوشنبه 31 مرداد 1401 07:52
با زینب حرف میزدم، گفت یه دوره ی بک اند گذرونده. اونجا بود که فهمیدم فقط من نیستم که خیلی میپرم. حتی به نظرم برقیا کلا همینن! چیزای متفاوتی رو تجربه میکنن. نمیدونم، شاید همه همینجورن!
-
میدونم نمیای و نمیخونی
دوشنبه 31 مرداد 1401 07:48
خوشحالم برات ایشالا خوشبخت شی
-
شاید یه روز یونانی یاد گرفتم
چهارشنبه 26 مرداد 1401 23:02
همیشه از دو زبانه بودنم ناراحت بودم. چون حرف زدن فقط به یکی از اون ها با دیگران خیلی سخته. ولی الان سعی میکنم به هر سه زبون صحبت کنم و یاد بگیرم. کلمات مختلف، جمله بندی و چینش کلمات و... رو. خیلی ممنون که بهم فهموندی درک و صحبت با زبان های دیگه چه قدر باحاله!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مرداد 1401 22:26
فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست
-
چرت نوشت 26مرداد
چهارشنبه 26 مرداد 1401 21:51
بسم الله خب از کجا شروع کنم؟؟ الان دارم آهنگ «پیدا نکردم» رو گوش میدم. چه خوبه این آهنگ! نتم تموم شده و نخریدم. در عوض ول گشتن تو اینستاگرام، نشستم یه تابلو ملیله کاغذی درست کردم(البته تموم نشده هنوز). با این که در حالت عادی وقتی میرم پای کامپیوتر از مامانم اینترنت میگیرم؛ ولی وقتی خودم اینترنت ندارم، اصلا حال برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مرداد 1401 23:41
علاقه دارم از صفر شروع کنم. نمیدونم، شاید اینم از نتایج کمالگراییه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مرداد 1401 23:23
شاید از بی هدفیه که دنبال رقابتم!