در این سرای بی کسی...

اینستا که باز نمیشه، همش تو وبلاگا میچرخم. بعد یه نظر  که مینویسم، همشو پاک میکنم، حس میکنم بقیه خوششون نمیاد از حرفام و حتی ممکنه قضاوتم کنن!

از دوستای قدیمم خبری نیست. یه سری وبلاگ حذف شده یا بدون آپدیت!


با بعضی از دوستای دبیرستانم صحبت میکنم حس مزاحم بودن بهم دست میده.

سارا هم کلا بعد از اینکه بهش گفتم دوست داری باداییم آشنا بشی، دیگه جواب هیچیمو نداد! عجب غلطی کردم!

تو خواب همش زینب ش بغل دستیم میشه و کلی با هم میگیم میخندیم. در حالی که تا یادمه تا حالا با زینب نخندیدم، حتی اون سالی که بغل دستیم بود.


بهتره برم با زینب سادات قرار بذارم، هنوز بعد ازدواجش ندیدمش. فکر کن... اگه بچه دار شده باشه چی؟!

با دکتر الهامم قرار بود ملاقات کنیم که نشد. حالا که بعیده برم شمال، باهاش قرار میذارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
mamazi دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 00:08

منم بادوستای صمیمی راهنمایی دبیرستانم یکیشون کات کردم یکی دیگم تو یه گروه تلگرامی فقط حرفای جمعی میزنیم
راسی خبر ریحانه رو داری ماهانو میگم
خیلی وقت پیشا بود باهم حرف زدیم یهو غیبش زد منظورم شاید چاهارسال پیشه

بیشتر از 4 ساله که ازش خبر ندارم.
متاسفانه همون سال ها که یهو وبلاگش رو رمزدار کرد، منم شماره هام پاک شد.
خیلی دلم میخواد باهاش حرف بزنم ولی نشونی ای ازش ندارم! :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد