در این سرای بی کسی...

اینستا که باز نمیشه، همش تو وبلاگا میچرخم. بعد یه نظر  که مینویسم، همشو پاک میکنم، حس میکنم بقیه خوششون نمیاد از حرفام و حتی ممکنه قضاوتم کنن!

از دوستای قدیمم خبری نیست. یه سری وبلاگ حذف شده یا بدون آپدیت!


با بعضی از دوستای دبیرستانم صحبت میکنم حس مزاحم بودن بهم دست میده.

سارا هم کلا بعد از اینکه بهش گفتم دوست داری باداییم آشنا بشی، دیگه جواب هیچیمو نداد! عجب غلطی کردم!

تو خواب همش زینب ش بغل دستیم میشه و کلی با هم میگیم میخندیم. در حالی که تا یادمه تا حالا با زینب نخندیدم، حتی اون سالی که بغل دستیم بود.


بهتره برم با زینب سادات قرار بذارم، هنوز بعد ازدواجش ندیدمش. فکر کن... اگه بچه دار شده باشه چی؟!

با دکتر الهامم قرار بود ملاقات کنیم که نشد. حالا که بعیده برم شمال، باهاش قرار میذارم.

کاکائو، بستنی جدید

دیگه حرفی نمیمونه! 

بعضی خوابام محقق میشن. .. و این خیلی ترسناکه!


باید دوباره برم نینجا، یا دفاع شخصی یا.. . باید انقدر قوی باشم که جلوی بقیه رو از تجاوز به خانواده ام بگیرم!

یکشنبه ها تعطیل رسمی شد. دیگه چی میخوای؟! 

چرت نو‌شت: نامه ای به یک دوست

هنوز هم تو را در خواب میبینم. این بار عذاب وجدان ندارم، ولی عذاب میکشم. سعی میکنم کنار تو باشم اما تو دوست نداری. پیش دوستانم هست؛ دوستان صمیمی ای که در واقعیت پا پس کشیدند. همه ی آن ها که مزاحم دانستنم. زهرا، فاطمه، مریم،. ..

خواب دیدم که کلی غذا به مدرسه اورده ام. به تو تعارف میکنم و میخواهم کنار تو باشم، اما تو نمیخواهی. به معصومه حسودیم نمیشود. او اصلا در خواب هایم نیست.


همه اش به خاطر آن مسابقه ی لعنتی است. خوش میگذرد اگر با هم برویم و . .. این حرف ها حالیم نمیشد. من جایزه را میخواستم، به آن نیاز داشتم! حاضر نبودم ریسک کنم و جواب ها را به تیم های دیگر بگویم. من به آن پول احتیاج داشتم و تو خوب این را درک میکنی!


کاش میدیدمت! حال نمیدونم حالت خوب است یا نه...



+ از وقتی بیدار شدم، همینجوری یک ریز دارم در ذهنم این پست را مینویسم، ولی نمیدانم چرا به خوبی داخل ذهنم نمینویسم. 

رفت که بره

داییم (سامی) فردا شب میره. نگفت چه ساعتی که بدرقه اش نریم. گفت همین امروزه فقط، امروز همه ی اون چیزیه که قبل از رفتنم میبینید.

یکم باهم بودیم، بعدش آبجیم رفت بخوابه. داییم رفت سر وقتش، فهمید فردا دانشگاه نداره نذاشت بخوابه. نمیدونم از آبجیم ناراحت شد یا یکی دیگه. رفت تو خودش. رفتم سربه سرش گذاشتم، باهاش حرف زدم، فایده نداشت. آخرش رفتم تو اتاق شروع کردم به گریه. اومد ازم معذرت خواهی کرد. ولی گریه ام بند نمیومد. اصلا فکر این که دیگه.نمیبینمش اذیتم میکنه. خودشم گریه اش گرفت. بعد پا شد رفت.

و من هی آروم میشم و باز یادش میفتم گریه ام میگیره.

تف تو این ج. ا که این کارو با ما میکنه. 

حسرت

انقدر حسرت قبلا رو نخور، بچه!


یه کاری کن بعدا حسرت الانت رو نخوری. 

استاد دیفرانسیل

وای خداااااااااا

تو خواب، بهرامپور رو به شکل و شمایل یه زن دیدم!

چرت نوشت با فایرفاکس

تو این چند روز بی نتی، انگار یه چیزی ازم کم شده؛ حسابی حوصله ام سر رفته. و با خودم گفتم وقتی نت وصل شد، میام اینجا و کلی حرف میزنم؛ ولی الان که اومدم اصن حرف زدنم نمیاد. باورم نمیشه بعضیا تو این ایام اینترنت داشتن درحالی که فیلت ر شک نای من وصل نمیشه. آخرم اتفاقی فایرفاکس نصب کردم رو گوشیم، و بلاگ اسکای باز شد برام.

همونطور که میدونید من در حال یادگیری طراحی وب بودم و تو این چند وقت نتونستم هیچ کاری بکنم و من از بیکاری دارم دیونه میشم.همه اش به این فکر میکنم که چی یاد بگیرم میتونم تو ایران بمونم و کار کنم؟! با این اینترنت ضعیفی که خیلیم راحت قطعش میکنن! فیلترش میکنن و..


کچل

من عکس پروفایل تلگرامم، عکس یه انگشته که یه گل رو سرشه.

اون سری تو خواب یه انگشت خالی دیدم، گفتم وای خدا! چرا کچل شدم! 

این که میگن چیزی برای از دست دادن ندارم، فقط اونجا که

سیم کارتت اعتباریه و اعتبارش صفر

بعد اینترنتت داره تموم میشه

و نگران تموم شدنش نیستی، چون چیزی برای از دست دادن نداری!