کار تو مزون

قراره از فردا برم تو یه مزونی نزدیک خونمون کار کنم.

فکر کنم استرسشه که نذاشته بخوابم.

من زیاد آدم معاشرتی ای نیستم و به شدت حرف کم میارم. حالا صاحب مزون گفته باید بتونی با آدما گرم بگیری.

حقوقش خیلی پایینه، ولی بهتر از اینه که بشینم تو خونه.

اگر برم مجبور میشم صبحا پاشم و این خوبه. هم اینکه میفهمم بدنم چه قدر میتونه کار کنه، که وقتی خواستم برم سر یه کار برنامه نویسی بدونم بدنم چه قدر میکشه و چه قدر میتونم کار کنم.


خلاصه که فکر کنم فردا خواب بمونم یا اینکه جلو صاحب مزون همش چرت بزنم. 

القا ، خفن

نمیدونم دقیقا چه طور باید بگم

به نظرم بعضی چیزا رو تو مدارس تیزهوشان القا میکنن به بچه ها

من دبیرستان تو تیزهوشان درس خوندم

دو سال اول، تو درس خوندن مثل بعضیا خودمو نمیکشتم (ولی شاگرد سوم بودم.)، ولی همه اش تو ذهنم این بود که باید یه آدم (به قول نگار) خفنی بشم.

مثلا کلی چیز اختراع کنم

مثلا مدال المپیاد بگیرم

مثلا تو کنکور رتبه ی خیلی عالی ای بگیرم

مثلا این که تا فوق دکتری پیش برم

این کنکور لعنتی هنوز انقدر رو مخمه که خواب میبینم قراره یه بار دیگه کنکور بدم، با اینکه پارسالش قبول شدم.

انقدر این رو مخمه که بعضی وقتا فکر میکنم برم دوباره کنکور بدم، فقط به خاطر این که رتبه ی دلخواهم رو بگیرم.

یعنی چه قدر یه مخ باید معیوب باشه که آدم هدفش به جای قبولی، رتبه اش باشه!

من که رشته ی منتخب خودم رو رفتم، اونم تو یکی از دانشگاهای خوب تهران. نمیدونم چرا فکر کنکور رهام نمیکنه. به نظرم تاثیر فکر خفن بودنه. درسته که قبول شدم ولی رتبه ی خفنی نیوردم.

درسته که کارشناسی قبول شدم ولی یه لیسانس ندارم

درسته که رشته ی مورد علاقه مو رفتم، ولی چیز خاصی یاد نگرفتم.

درسته که معدلم خوب بود، ولی ادامه ندادم. 


بعضی وقتا دلم میخواد درس بخونم، با اینکه به دردم نمیخوره؛ فقط به خاطر حرف مردم که بعد این همه درس خوندن یه فوق دیپلم بیشتر ندارم. درحالی که اونایی که همیشه تو درس ازشون به شدت سَرتر بودم، الان حداقل لیسانسو دارن و تو فکر اینن که ارشد بخونن یا برن سر کار. اون وقت من اصن نمیتونم برم سر کار مرتبط.


خواهرم میگه هی خودتو مقایسه نکن. به خدا نمیخوام مقایسه کنم ولی وقتی بقیه میبینن به هیچ جا نرسیدم اعصابم بهم میریزه. جدا از این که من بودم که باید خفن میشدم!


+ البته درمورد خواب باید اینم بگم که خیلی خواب والیبال بازی کردن و فوتبال تو مدرسه رو میبینم. به شدت دلم تنگ شده واسه اون روزایی که با بچه ها بازی میکردیم. :(

بلاگفا

چرا وبلاگ های بلاگفایی باز نمیشن؟ 

ای بابا

رفتم دوندونپزشک...







پولام تموم شد 

چرت نوشت: 3 تیر

مادرم رفته حج.

از دیروز پریروز دلم بدجوری براش تنگ شده. میخوام برم تو بغلش و ببوسمش. میخوام دستشو بگیرم و لمسش کنم.

تا حالا اینجوری دلتنگ کسی نشده بودم. نمیدونم یهو چم شد، فقط میدونم که مثل بچه ها مامانمو میخوام. 

از وقتی مامانم رفته، کافیه یکم از جام جُم بخورم، بابام میگه ها عزیزم چی شده؟ 

خدا رو شکر کوثر با اینکه امتحان داره کار خونه رو هم میکنه؛ حتی شاید بیشتر از من!

و خدا رو شکر که رقیه خونه نیست. آرامش توی خونه موج میزنه! ولی شاید فردا زنگش بزنم که حس بدش نسبت ب ما کم بشه.


تو این دو ماه اخیر خوابم بهم ریخته. نصف شب که بیدار میشم دیگه خوابم نمیبره تا یکی دو ساعت.


شنبه رفته بودم خونه خاله، خاله خونه نبود ولی حوری اونجا بود. بعد حرف میزدیم که رسیدیم به اینجا که حوری ازم پرسید افسردگی داری؟ رفتن پیش روانشناس رو هم ادامه ندادی. یه رواندرمانگر رو بهم معرفی کرد و من پریروز باهاش حرف زدم.

دیروز داشتم با نگار حرف میزدم، یه دکتر بهم معرفی کرد و میگفت نسبت به دارو گارد نگیر.

دلم میخواست براشون از اول تا آخر ماجرا رو تعریف کنم. و بگم دست از سرم بردارید، من خودم هفت ساله درگیرم، نمیخواد از تجربه هاتون بگید! 

خواستم تاکید کنم

من همونیم که پدر مادرا میزنن رو سر بچه هاشون! 

نتایج خواب

کار بیشتر

فکر بیشتر


دقت: دو طرفه، هم خوب هم بد

به عنوان کسی که نه پیامی واسش میاد نه کسی بهش زنگ میزنه

زیادی گوشیمو چک میکنم

چرت نوشت: 7 خرداد

دیگه دارم کتاب میخونم.

کتابی که از نمایشگاه خریدم اینه: ماموریت درود بر مریم

گول خوردم خریدمش. خیلی اتفاقی هم دیدمش. کل انتشاراتش سه چهار تا کتاب برای فروش گذاشته بود. حالا خوندنش که کامل شد، میبینم پشیمونم یا نه.

یه سری کتابا رو دوست داشتم بخرم، ولی پول نداشتم. یا درست ترش پولامو برای کار مهمتری نیاز داشتم.

اون وقت قبلش کارتمو به خواهرم قرض دادم، کتاب بخره. آخه فکر نمیکردم خودمم برم نمایشگاه، همینجوری یهویی شد! اونم دو تا رمان عاشقانه رفته خریده 400تومن!!


+حوصله ویرایش جملاتمو ندارم. 

خیلی کار بدی کردم که رفتم

الان حتی خوندن پست های طولانی برام سخت شده!

(کتاب خوندن مدت هاست برام سخت شده)