286

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

حرف زدنم قاطی کرده. 

واسه هر جمله باید 10 تا جمله توضیح بدم تا منظورم رو درست بگیرن!

از کجا رسیدم به کجا

من اگر میدونستم به خاطر همچین مسائل ساده ای، کارم به همچین جاهایی میکشه؛ کلا بیخیال دانشگاه می شدم. میدونم تقصیر دانشگاه رفتن نیست، ولی دست به هر کاری میزدم که کارم به اینجا نکشه.


کل علاقه ام به تحصیل بهم ریخته.

یعنی حتی حوصله خودآموزیِ مهارت هایی که در کنار دانشگاه لازمه رو دیگه ندارم.


+ هر چی میخواستم، داشتم بهش میرسیدم. از این سمت  درس و دانشگاه، از اون سمت کار و مهارت، از یه سمت سابقه ی خوب، حال خوب/ حالا الان به جاش وضعیتم چه شکلیه؟! یه آدمی که هیچ چیزش رو حساب نیست. کسی که سر از جاهای ناجور دراورده، دو ترم مرخصی کم بود دو ترمم حذف ترم، و احتمالا تا آخر دوران تحصیل باید 12 تا 12 تا واحد برداره (یعنی خانواده اش مجبورش میکنن)، کسی که حتی نمیتونه به دیگران بگه مشکلش چی بوده! 

سلام علیکم

حس "از یک جهان دگر آمده" بودن، دارم! (عبارتی که تو کتاب ادبیات دبیرستان داشتیم) 


این جهان هم هیچ معنی ای برام نداره!

به هر چی نگاه میکنم برام بی معنیه!

به هر کاری فکر میکنم برام بی معنیه!


حسش نیست هیچ کاری بکنم.

حتی حسش نیست آهنگ گوش بدم.


+ الان ته خوشحالیم اینه که تو خونه ام! 

22 سالِ بیهوده

21سالگی رو رد کردم (یه ماهی میشه که رد کردم)

و یک دور، دوباره ریستارت شدم!

و بدتر از این چه اتفاقی ممکن بود بیفته؟


+ جواب رو خودم میدونم:

با اون خودکشیِ خنده دارم، واقعا میمردم!

حقیقت چیه؟

همچنان در تشخیص واقعیت ها مشکل دارم. 

ولی میدونید چیه؟ قبلا هم مشکل داشتم.

ولی این یه حقیقته که حقیقت هر چی که هست، هر کس یه چیزی رو حقیقت میدونه. بعضیا خود حقیقت رو به عنوان حقیقت میشناسن، بعضیا هم یه چیز اشتباهی رو. یا حداقل چیزی که من میبینم این شکلیه!


ولی مشکل اصلی من اینه که بهم دروغ میگن.

و بعضی وقتا نمیدونم کِی بهم راست میگن، کی دروغ!

به علاوه ی این که خیلی وقتا حافظه ام یاری نمیکنه که همه چیز رو دقیق به یاد بیارم (که تصورم اینه که بقیه آدما هم همین شکلی اند) و این که گاهی تمرکز کافی ندارم و حواسم یه جای دیگه است!


ولی میدونم بعضی وقتا مضحکه ی دیگران میشم، و بعضی وقتا نمیدونم چرا میخندن! یعنی به چیِ من میخندن!


بعضی وقتا نمیدونم باید به دیگران اعتماد کنم یا نه!

بعضی وقتا به خودمم اعتماد ندارم!


بعضی وقتا ازم شاکی میشن که حرف گوش نمیدم. که نمیدونم کار درستی میکنم یا نه!

بعضی وقتام خودم شاکیم که به حرف خودم گوش نمیدم!


خوب نمیفهمم، خوب نمیفهمم دنیا رو!

مخصوصا وقتی پای شخص دیگه ای در میون باشه!

فردا انتخاب واحده و من جرئت ندارم حتی برای 12 واحد ناقابل گلستان رو باز کنم! 

وضعیتم به طرز پیچیده ای خرابه!

"در این لحظه" دیگه همه ی راها رو به روی خودم بسته میبینم!

دعام کنید

حالم خیلی خرابه!

و حتی نمیتونم با کسی حرف بزنم.

خدایا خیلی بهم سخت گرفتی

میدونم تقصیر خودمه

ولی خیلی بهم سخت گرفتی

حالا دیگه نه راه پس میبینم، نه راه پیش!

خدایا امتحانات رو آسون تر کن، من دیگه نمیکشم، نمیکشم خدایا نمیکشم!

حتی نمیتونم با کسی حرف بزنم!

خدایا الان چی کار کنم؟

اصن به چه انگیزه ای زندگی کنم؟!

خدایا میخواستی ببینی رو حمایت کسی غیر از خودت حساب باز میکنم یا نه؟

میخواستی ببینی میتونم به امید تو آروم بمونم یا نه؟

خدایا رد شدم، امتحانات رو رد شدم. حالا چی کار کنم؟ 

خدایا من دیگه نمیدونم چی کار کنم؟ دیگه نمیدونم به چه امید و انگیزه ای زندگی کنم!

میخوای ببینی خودمو میکشم یا نه؟ یا چی؟

خدایا یکم سختی امتحانو کم کن خدایا! من دیگه نمیکشم!

همه ی راه ها رو روی خودم بسته میبینم!