چرت نوشت 12 آبان

قراربود امروز دایی طاهر اینا برای ناهار بیان خونمون. بعد از صبح بیدار شدم، یه جوری بودم، انگار حوصله ی آدما رو نداشتم. (من داییم و خانواده شو دوست دارم البته) 

بعد همینطور که با خودم فکر میکردم کاش مهمونی کنسل شه، خبر فوت عموم رو به بابام دادن. 

برای من چیز عجیب این بود که بابام نشسته بود براش قرآن میخوند. آخه تا جایی که یادمه اصلا با هم رابطه خوبی نداشتن. از بعد فوت مادربزرگم بابام باهاش قهر بود. بعد چند سال آشتی کردن. بعد از فوت پدربزرگم پول بابام رو خوردن و این دفعه با هر سه تا عموهام و عمه ام قهر کرد. بعدش یکم در حد سلام علیک باهاشون آشتی کرد ولی با این عموی خدابیامرزم نه. حالا نشسته براش قرآن میخونه.

حس میکردم دلم میخواد از خونه بیرون بزنم. حال روحیم بد شده بود. من اصلا از این عموم خوشم نمیومد، ولی یکم حالم بد شد. 


بعد داشتیم میرفتیم خونه عمه ام برای تسلیت گفتن. تو راه، تو اتوبان امام علی، یهو بابام گفت ببینید، ببینید. آقا، یه مرده یهو از روی نرده (نرده هایی که گذاشتن برای جدا کردن مسیر اتوبوس) پرید این ور تو مسیر ماشینا. همینطور که مبهوت بودم  که این داره چی کار میکنه، دیدیم گوشی یکی رو از پنجره ماشینش کشید و دوباره پرید اون ور و بدو سوار موتور شد. بیچاره راننده هه پیاده شد، خواست از نرده ها بپره افتاد. بعدم برگشت تو ماشینش. 

تا حالا زیاد ویدیوی دزدی موبایل دیده بودم ولی این اولین باری بود که با چشام میدیدم. ما ترسیدیم، دیگه راننده هه معلوم نیست چه قدر حالش بد شده. 

یاد الهام افتادم که تعریف میکرد گوشیشو زدن، البته برای الهام چاقو کشیدن و دزدیدن. 

خیلی دنیای بدیه..!


امروز چه روز مزخرفی بود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله جمعه 12 آبان 1402 ساعت 22:08 http://1000-va2harf.blogsky.com

متاسفم

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد