در نهایت همه آدما تنهان.
پس مسخره است که منتظر کسی باشم.
اون دفعه اگر تونستم خوب پیش برم، به خاطر انرژی ای که از شخص دیگه ای گرفتم؛ این دفعه با انرژی خودم عالی پیش میرم.
دوباره برمیگردم به کتاب خوندن، در حد توانم درس خوندن، ورزش کردن، پروژه زدن، یاد گرفتن زبان، برنامه ریزی کردن، و از همه مهمتر نقشه ی راه برای زندگیم پیدا کنم. و از همه بهتر این که خودمو از شر این قرص و دواها راحت میکنم و اجازه نمیدم بیشتر از این این چیزا اذیتم کنه. از اولم مسئله ی مهمی نبود، الان گنده شده.
من توانایی هام خیلی بیشتر از چیزیه که الان از خودم نشون میدم.
ولی نباید عجله کنم. عجله منو از کار میندازه. برگشت به اوجی که قبلا بودم، اولش یه مقدار سخته، ولی من از پسش برمیام.
باید به مشورت های دیگران هم توجه کنم.
هیچی دیگه.
فعلا همین.
الان خیلی آرومم. از صبح خیلی مشوش بودم.
+با سه ماه نخوردن بستنی هم نمیمیرم.
چ خبره
چ خبررررره
چ خبررررررره
اروم باش دختر
حالا دلت تنگ شده
آسمون ک ب زمین نیومده
چرا انقد اذیت میکنی خودتو؟
از دلتنگی نیست.
از مسئله ایه که چند ساله باهاش درگیرم.
بهترین لحظات عمرم زمانی بود که به خودم و زندگیم فکر نمیکردم و داشتم به بقیه کمک میکردم یا غصه دیگران رو میخوردم.
همچنین
دیروز یه لیتر بستنی تنهایی خوردم،
تا حالا از این کارا کردی؟
یه لیتر چه قدر میشه حدودا؟
من زیاد بستنی میخورم و میخوردم، خیلی زیاد.
راست میگی. من از اینجور چیزا زدم بیرون، با چنگ و دندون خودم رو گرفتم پس نیفتم. و فقط میگم وقتی پولدار شدم ال میکنم و بل میکنم
حلش کن توی خودت
بسه انقد غصشو خوردن، ی شب از شبای زندگیت رو گرفت ، نزا دیگه غصه بهت بده
ی مدت وقت بزار هر ریسمونی که تورو میکشه ب سمت این قضیه رو ببر بنداز
گفتنش آسونه
یه شب که چه عرض کنم!
هزار شب و هزار روز رو از من گرفت!
گفتنشم سخته آسون نیس
سر ی قضیه ای خیلی اذیت شدم چندسال پیش ، خیلی ، ذهنم آروم شد یکم ولی خب خیلی ریسمونایی ک منو میتونست برگردونه ب اون تایم رو گذاشتم بمونه
پیرارسال بود ک یهو گذشته یقمو گرفت انقد اذیت شدم اون تایم ، انقد وقت خوبم ب باد رفت ، انقد خستگی و بد حال بودن نشست ب جونم
دیگه الان فقط مراقبت میکنم ک نزارم چیزی حالمو بد کنه
بابا ملت دارن زندگیشونو میکنن ، اونوقت ما باید بشینیم بد حالیشو ب جون بکشیم
منم تلاشمو میکنم