موقت

خوابم نمیبره. 

نمیدونم به خاطر اینه که قرصامو دیر خوردم، یا اینکه دارم به تو فکر میکنم؟!

تویی که منو وابسته ی حضورت کردی. وقتی نیستی، احساس تنهایی میکنم.

تویی که دو سال پیش، کل انرژی من بودی!

امید به زندگیم رفته بود بالا!


فکر نکن سر کارت گذاشتم!

من حرفاتو جدی گرفتم. اولین کارم(بعد از اطمینان از این که فهمیدم با منی) ، رفتن پیش مشاوری بود که خیلی بهش اعتماد و اعتقاد داشتم.


به نظرم میای و میخونی، فقط نظر نمیذاری، چون گفته بودم "اصلا نیا". پس میگم:

منم دوست داشتم ببینمت!

ولی جواب من (بعد از این همه مدت) نسبت به تو اکی نیست. 

چون من از شخصیت تراویس هیچ خوشم نمیاد.

... 


خوابم نمیبره.


پ. ن: فقط کاش نظرمو و پستم رو بی جواب نذاری.


پ. ن: اون موقع مطمئن بودم پدرم راضی نمیشه، ولی الان یه کوچولو فرق کرده. 

نظرات 1 + ارسال نظر
./ یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 02:24

بهتره که
خودت رو عذاب ندی
رها شو
همین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد