خاطره خوب 1

چند سال پیش به خاطر اینکه خانواده ام سر المپیاد خوندنم اذیتم میکردن، روز تولدم بهشون گفتم «نه کیک میخوام، نه کادو و نه هیچ چیز دیگه، تبریک هم نگید. اگر کسی دوستم داره، حمایتم کنه نه اذیت!» 

ولی آبجیم r که اون موقع اول دوم ابتدایی بود، میگفت «تولدشو باید جشن بگیریم» هر چی مادرم بهش میگفت  «خودش نمیخواد، مگه نمیبینی چی میگه؟! کیک بخریم میریزه دور!»

ولی آبجیم که این حرفا حالیش نمیشد، خودش وایساد برام کیک پخت.

:)))))) 

نظرات 1 + ارسال نظر
بردیا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1400 ساعت 19:07 http://Envelves.blogsky.com

بعضی وقتا خیلی حس خوبیه اینکه ببینی با اینکه گفتی ی‌ چیزی رو نمیخوای ولی ی کسی اون محبت رو بهت کرده وقتی حتی انتظارشو هم نداشتی

آره،ته محبته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد