چند سال پیش به خاطر اینکه خانواده ام سر المپیاد خوندنم اذیتم میکردن، روز تولدم بهشون گفتم «نه کیک میخوام، نه کادو و نه هیچ چیز دیگه، تبریک هم نگید. اگر کسی دوستم داره، حمایتم کنه نه اذیت!»
ولی آبجیم r که اون موقع اول دوم ابتدایی بود، میگفت «تولدشو باید جشن بگیریم» هر چی مادرم بهش میگفت «خودش نمیخواد، مگه نمیبینی چی میگه؟! کیک بخریم میریزه دور!»
ولی آبجیم که این حرفا حالیش نمیشد، خودش وایساد برام کیک پخت.
:))))))
بعضی وقتا خیلی حس خوبیه اینکه ببینی با اینکه گفتی ی چیزی رو نمیخوای ولی ی کسی اون محبت رو بهت کرده وقتی حتی انتظارشو هم نداشتی
آره،ته محبته!