تخلیه

دیگه واسه هیچ کاری انگیزه ندارم!

اینجوری میخوان آدم سلامت روان هم داشته باشه!

سه ساعت باهام حرف میزدن که آرزوهات رو بیخیال شو! اصن نمیفهمن اینا آرزوهای منه!

بهم میگن لقب مهندس اونقدرا تو زندگی مهم نیست، پس بیا جای برق صنایع بخون! بهشون میگم منم لقب مهندس برام مهم نیست، بلکه میخوام واقعا مهندس شم. نمیدونم چرا پوکر شد!

انگار من واسه کلاسش رفتم برق، نه علاقه!

الان دیگه دارم به خودم میگم اصلا لازم نکرده تو زندگیت هیچ کار خاصی بکنی پروفسور!

اه، خسته شدم! خسته شدم! آرزوهام هی دورتر و دورتر میشن! به چه انگیزه ای زندگی کنم؟!

داشتم خودمو اصلاح میکردم، طرز زندگی کردنم رو! عین بچه آدم غذا بخور. ورزش منظم داشته باش. میزان کمالگراییت رو بیار پایین. کتاب بخون. وضعیت ارتباطیت رو با دیگران بهتر بکن. فلان مسئله رو حل کن، فلتان مسئله رو درست کن و.. 

الان به چه انگیزه ای ادامه بدم، به چه انگیزه ای؟!

دیگه نمیدونم تهش میخواد چی بشه؟!

میخوان دوباره بهم بگن شیرمو حلالت نمیکنم اگر فلان کارو بکنی؟!

اه، خدایا این چه زندگی ایه! ازت بدم میاد!

قرآن به شما آرامش میده؟! خوش به حالتون! چون برای من برعکسشه! اصن بعضی از وقتایی که با حواس جمع قرآن میخونم، بهم میریزم! منبع بعضی ترس های من!

اصن من نمیفهمم خدا چی از جون من میخواد؟! واسه چی منو آفریده آخه؟!!

نظرات 1 + ارسال نظر
بردیا دوشنبه 26 آبان 1399 ساعت 06:05 http://Envelves.blogsky.com

چرا قرآن ک میخونی بهم میریزی؟

چون پر از احساس گناه بودم و کاریم از دستم برنمی اومد که کاری بکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد