-
آرام جانم، بستنی!
یکشنبه 2 خرداد 1400 21:36
بستنیِ خونم کم شده! خیلی بهم ریخته ام و چیزی آرومم نمیکنه،غیر از بستنی! الان چند روزه که بهم بستنی تعارف میکنن و من نمیخورم؛ در حالی که دلم میخواد در جا، دو تا آیس پک گنده بخورم. تا حالا چند بار خواستم اعتیادم به بستنی رو از بین ببرم ولی بعد از یه مدت میگم خب بعد از این همه مدت یه بار که عیب نداره. ولی یه بار همانا و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 خرداد 1400 20:48
دیگه چیزی برام مهم نیست حوصله هیچی رو ندارم!
-
حرف مردم
سهشنبه 28 اردیبهشت 1400 00:08
تو فکر بیخیال دانشگاه شدن بودم دیدم که ئه!! منم از حرف مردم میترسم. چه تو خانواده ی پدری و چه خانواده ی مادری، یه جور دیگه بهم نگاه میکنن. رتبه ی 3رقمی و از این حرفا. و داشتم فکر میکردم اگر انصراف بدم یا اخراج بشم چی میشه. تو خانواده ی پدریم همه دانشگاه آزاد و قم قبول شدن. تو خانواده ی مادریمم کسی جز من اهلدرس خوندن...
-
تنهام
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 21:22
در نهایت همه آدما تنهان. پس مسخره است که منتظر کسی باشم. اون دفعه اگر تونستم خوب پیش برم، به خاطر انرژی ای که از شخص دیگه ای گرفتم؛ این دفعه با انرژی خودم عالی پیش میرم. دوباره برمیگردم به کتاب خوندن، در حد توانم درس خوندن، ورزش کردن، پروژه زدن، یاد گرفتن زبان، برنامه ریزی کردن، و از همه مهمتر نقشه ی راه برای زندگیم...
-
مبادا فراموش کنم
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 20:40
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 20:32
پسرا هم وقتی حرفِ دوست داشتن پیش بیاد، مغزشون از کار میفته؟ یا فقط دخترا(حالا نه همه) اینجورین؟
-
کاش نمیگفتم نیا
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 20:02
یعنی حتما باید بنویسم این رو که «کسی که تو فلان وبلاگ بودی کجایی؟ دلم برات تنگ شده لعنتی» تا تو هم سر و کله ات اینجا پیدا شه؟؟ + چرا شوخی های منو جدی میگیری؟!
-
چی بگم
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 15:55
کاش انقدر راحت تمرکزمو از دست ندم! نمیدونم. شایدم حق دارم تمرکزم با این موضوع بهم بریزه!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 15:40
دلم میخواد تا شب حرف بزنم و یکی هم گوش بده، هم باهام حرف بزنه
-
آهنگ circles
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 14:43
قبلا تو پستامون میتونستیم آهنگ بذاریم، ولی الان بلاگ اسکای این رو هم ازمون گرفته. :/ خواننده: post malone دانلود https://musicfeed.ir/files/2019/08/Post-Malone-Circles-128.mp3
-
taxi driver
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 14:22
حقیقت اینه که من خیلی کم فیلم میبینم. و فیلم راننده تاکسی رو اصلا ندیدم. بی ربط نوشت: فیلم Interstellar رو قبلا دیدم، ولی هیچیِ هیچیِ هیچی ازش یادم نمیاد. در حدی که فکر میکردم ندیدمش!
-
بی خوابی
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 03:37
یه بارم یادمه از شب تا صبح نخوابیدم، یعنی 24ساعت بود که نخوابیدم. بعد رفتم مدرسه، بعد تا 7 هم کلاس اضافه، اون فهم من از درس تو ساعت 6،7 خیلی عالی بود! کاش فردا هم بتونم درس بخونم! + البته یه سری هم یه هفته نتونستم بخوابم، بعدش دیوانه شدم!
-
چرت نوشت: 26 اردیبهشت
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 03:22
چند روزیه که از خودم راضی تر شدم. چون از صبح پا میشم. یکمم درس میخونم. دیگه 24ساعته خواب نیستم. و در تلاشم که تا میشه سرحال باشم. تصمیم گرفتم برم خونه ی مادربزرگم درس بخونم. چون اونجا چیزای کمتری هست که باهاشون خودمو سرگرم کنم و در نتیجه بیشتر فکرم تو درس میمونه. رفتم دختر بی بیم شدم. چند ماه پیش انقدر که همش خونه ی...
-
موقت
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 01:33
خوابم نمیبره. نمیدونم به خاطر اینه که قرصامو دیر خوردم، یا اینکه دارم به تو فکر میکنم؟! تویی که منو وابسته ی حضورت کردی. وقتی نیستی، احساس تنهایی میکنم. تویی که دو سال پیش، کل انرژی من بودی! امید به زندگیم رفته بود بالا! فکر نکن سر کارت گذاشتم! من حرفاتو جدی گرفتم. اولین کارم(بعد از اطمینان از این که فهمیدم با منی) ،...
-
مراسم توت چینی
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 18:58
من خیلی حرصم درمیاد وقتی میبینم توتا رو زمین افتادن و همش زیر پای آدم ها و توسط ماشین ها له میشن. خوب این توتا رو باید چید. با اینکه من از توت خیلی خوشم نمیاد، ولی دوست دارم برم بچینم که نیفته رو زمین، مخصوصا این درختایی که خیلی پربارن. ولی خب انگاری چیدن توت زشته. میگن اینا که شکمشون سیره، واسه چی این کارو میکنن. به...
-
التماس دعا
شنبه 11 اردیبهشت 1400 23:24
-
باز هم خواب مدرسه
شنبه 4 اردیبهشت 1400 12:11
انقققققدر خواب تو یه موضوع دیدم و بعدش خیال پردازی کردم، که تو هشیاریم میپرسم کدوم واقعیت بود؟!
-
ته دل..
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 22:17
بعضیا آدمو مسخره میکنن،فقط چون نمیتونن مثل تو باشن .
-
خاطره خوب 2
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 17:33
چند سال پیش حدود 7،8سال پیش، یه شب تا صبح داشتم گریه میکردم. بعد به این نتیجه رسیدم که همون روز خودکشی کنم. از قرص چون بدم میومد دلم نمیخواست باهاش خود کشی کنم؛ یا پریدن از ارتفاع یا زدن رگ. صبح با یه حالت مست، نمیدونم، یه حالی که هیچی نمیفهمیدم، خواستم برم حموم کارو تموم کنم. آبجیم r بیدار شد! (همه خواب بودن و فقط من...
-
خاطره خوب 1
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 17:22
چند سال پیش به خاطر اینکه خانواده ام سر المپیاد خوندنم اذیتم میکردن، روز تولدم بهشون گفتم «نه کیک میخوام، نه کادو و نه هیچ چیز دیگه، تبریک هم نگید. اگر کسی دوستم داره، حمایتم کنه نه اذیت!» ولی آبجیم r که اون موقع اول دوم ابتدایی بود، میگفت «تولدشو باید جشن بگیریم» هر چی مادرم بهش میگفت «خودش نمیخواد، مگه نمیبینی چی...
-
انرژی
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 23:03
به کسی احتیاج دارم که با حرفا و با وجودش من انرژی بگیرم.
-
تو سری
جمعه 27 فروردین 1400 22:51
تنها تو سری ای که تو زندگیم خوردم، اینطور بود که مادربزرگم بهم گفت: فلانی (که دختر فامیل هم سن من بود) وقتی تلفن رو برمیداشت کلی حرف میزد و تعارفات مرسوم رو میگفت و مادربزرگم قربون صدقه اش میرفت. (که چون تا حالا اون تعارفات رو یاد نگرفتم اینجا ننوشتم.)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردین 1400 14:02
تند تند داشتم مینوشتم چند تا سوژه ی باحال پیدا کرده بودم نمیخواستم یادم بره چند تا پست زدم حالا اومدم میبینم هیچ خبری نیست یعنی همش خواب بود؟! چه حیف!
-
خواهر r
شنبه 23 اسفند 1399 22:20
قبلا که از خانواده ام متنفر بودم، یه استثناء وجود داشت، کوچکترین خواهرم، خانم r. حالا یه جور شده که با کسی مشکل خاصی ندارم، غیر از خواهرم r. دیگه تو احوالات نوجونی قرار داره و مودیه. همچنین به شدت بداخلاق و چندبرابرتر پرروئه! پرروییاش اعصاب منو میریزه بهم. با این که خیلی راحت و با یه جمله میتونم حالشو بگیرم، بیشتر سعی...
-
دوست؟
شنبه 23 اسفند 1399 12:23
خیلی بدم میاد وقتی یه دوست با من جوری حرف بزنه که انگار مزاحمش شدم. مثل همین زهرا که اول دبیرستان که بودیم بغل دستیم بود و کل وقت مدرسه با هم بودیم. ولی وقتی رفت تجربی و من رفتم ریاضی و کلاسامون جدا شد، همین که ساعت ناهار میرفتم پیشش حوصله مو نداشت. تا درباره ی یه چیزایی حرف میزدم که دوست داشتم به کسی بگم، سریع میگفت...
-
دوست پسر
جمعه 22 اسفند 1399 19:46
این رو تا بیدار شدم میخواستم بنویسم ولی گوشیم رو دیشب جا گذاشته بودم خونه ی دایی. در نتیجه الان با کلی جملات "نمیدونم چی شد" و... مواجه میشیم. خواب دیدم سه نفریم؛ من و یه دختر دیگه که اینجا بهش میگم x (همینطوری،اصن یادم نمیاد کی بود) و یه پسر که اینجا صداش میزنم f. بعد نمیدونم سر چی بود، با یه پسر خرپول آشنا...
-
واقعه
سهشنبه 5 اسفند 1399 13:23
«ِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ِ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا»
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفند 1399 14:06
میگفت: «بی حوصلگی رو هیچ چیز از بین نمیبره، مگر خود آدم. حتی دوا و درمون نداره» من واقعا بی حوصله ام. هیچی منو سر شوق نمیاره. چرت میگه. همین صبح دو سه ساعت خندیده!
-
مافیا (2)
شنبه 2 اسفند 1399 15:05
تو یه ماه اخیر به من خیلی خوش گذشته. هفته ای یه بار جمع میشدیم خونه ی یکی و مافیا بازی میکردیم. دیگه به حدی رسید که داییام هم بعد از کار میومدن بازی. حتی یه سری پدربزرگم هم بازی کرد؛ بازیش خیلی باحال بود :) . فقط یکی از داییام شماله به خاطر کارش و با همسرش و پسر کوچیکش نبودن. بابام هم راضی نشد بازی کنه، نمیدونم چرا....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمن 1399 17:13
خدایا شکرت که حواست بهم بود