تنها تو سری ای که تو زندگیم خوردم، اینطور بود که مادربزرگم بهم گفت:
فلانی (که دختر فامیل هم سن من بود) وقتی تلفن رو برمیداشت کلی حرف میزد و تعارفات مرسوم رو میگفت و مادربزرگم قربون صدقه اش میرفت. (که چون تا حالا اون تعارفات رو یاد نگرفتم اینجا ننوشتم.)