یه مدته از وبلاگخونی خیلی خوشم نمیاد.
البته این که هر کی که میخوندمش، گذاشته رفته و این که مشاورم گفته شب قبل خواب وبلاگ نخون، بی تاثیر نیست.
بقیه وبلاگنویسا هم عین خودم همش حالشون خرابه و خوندنشون باعث میشه منم تو افسردگیم بیشتر فرو برم، چون به نکات منفی ای که اونا میگن، توجهم جلب میشه.
یادش به خیر یه زمانی حتی وقتی حالم خوب نبود، میومدم وبلاگ و با بروبکس حرف میزدم و حالم بهتر میشد. الان ولی از دوستام هیچ خبری ندارم. با پست گذاشتن تو اینستاگرام هم خیلی حال نمیکنم.
البته هنوز یه سری وبلاگا ارزش خوندن دارن، مثل
https://rezasr2.blogsky.com/
https://khanomef.blogsky.com/
و وبلاگ الیشاع
و وبلاگ فاضله
بنی20 گفته بود شاید خرداد 1403 برگرده ولی زد کل وبلاگشو پاک کرد. حالا اگر باز نظری براش میذاشتم، دوباره میگفت" تو خجالت نکشیدی فلان وقت، فلان حرفا رو زدی و فلان کارا رو کردی؟" و منم همش فکر کنم که "ای خدا، دقیقا کدوم غلط منو میدونه این پسر؟! و من با اون حال خرابم، چی ازش پرسیدم؟! "
وبلاگ منو دوست نداری؟؟
وبلاگت رو بسته بودن!
ولی من میگم تو بعد این چندسال نه تنها حالت خراب نی و افسرده نیستی و اینا بلکه کلی رفتی جلو و اگه شل نکنی چند سال دیگه میرسی به همه چیزایی ک میخواستی
حالم بهتر شده
ولی نمیرسم به اون چیزایی که میخواستم
باز خوبه هنوز چندتا که دوست داری مونده
آره
البته وب شما رو هم دوستدارم
قربون محبتت ننه
شما که عمه بودید، چرا میگید ننه؟
عمه های پیر حسشون به برادرزاده حس مادره به بچش که ترجمش میشه ننه قشنگم
شما که جوونید عمه جان
ممنون
وبلاگ ها احساسات متفاوت هستن
آره هر وبلاگ یه جور جالبه
مشاورا خودشون ک ص خلن
بری تو رو هم دیوانه میکنن
من دیوانه هستم!
چند روز پیش تو دانشگاه صفحه وبت باز بود رو لپتاپم
خودم مشغول کار دیگه بودم اون لحظه
یه دختره رد شد نگاه کرد گفت اسلامی(فامیلیمه) این چیه وا کردی این کارا واسه نوجوونیته نه الان :]
درسته نه مثل قبل، ولی هنوزم وبگردی جالبه.