قبلا رو کمر دراز میکشیدم، دستامو میذاشتم رو سینه ام، و همین که سرمو میذاشتم رو بالش خوابم میبرد.
از وقتی که آبجیم از دخترداییم پرسید "این خونه ی شما هم مثل جنازه ها میخوابید؟" دیگه نتونستم اونجوری بخوابم!
الان نزدیک 2 نصف شبه و من هنوز خوابم نبرده. تازه اول صبحی قراره برم شمال، امیدوارم خواب نمونم و بدون من نرن.