هنوز هم تو را در خواب میبینم. این بار عذاب وجدان ندارم، ولی عذاب میکشم. سعی میکنم کنار تو باشم اما تو دوست نداری. پیش دوستانم هست؛ دوستان صمیمی ای که در واقعیت پا پس کشیدند. همه ی آن ها که مزاحم دانستنم. زهرا، فاطمه، مریم،. ..
خواب دیدم که کلی غذا به مدرسه اورده ام. به تو تعارف میکنم و میخواهم کنار تو باشم، اما تو نمیخواهی. به معصومه حسودیم نمیشود. او اصلا در خواب هایم نیست.
همه اش به خاطر آن مسابقه ی لعنتی است. خوش میگذرد اگر با هم برویم و . .. این حرف ها حالیم نمیشد. من جایزه را میخواستم، به آن نیاز داشتم! حاضر نبودم ریسک کنم و جواب ها را به تیم های دیگر بگویم. من به آن پول احتیاج داشتم و تو خوب این را درک میکنی!
کاش میدیدمت! حال نمیدونم حالت خوب است یا نه...
+ از وقتی بیدار شدم، همینجوری یک ریز دارم در ذهنم این پست را مینویسم، ولی نمیدانم چرا به خوبی داخل ذهنم نمینویسم.
روزت مبارک دانشجو
من خیلی وقته که دیگه دانشجو نیستم!
تو همیشه دنبال دانشی
نباید حتما دانشجوی دانشگاه باشی ک
قبلا اینطور بود ولی الان نه
امیدوارم دوباره پروفسور شم! :)
نچ نچ نچ
تو پروفسور ما بودی
بعد الان اینطوری میگی دیگه خبری نی؟
زشته اینطوری تنبلی کردن ک
داری چیکار میکنی الان ک پروفسور نیسی دیه؟
هیچی. دیگه دنبال دانش نیستم!