دوست پسر

این رو تا بیدار شدم میخواستم بنویسم ولی گوشیم رو دیشب جا گذاشته بودم خونه ی دایی. در نتیجه الان با کلی جملات "نمیدونم چی شد" و... مواجه میشیم.


خواب دیدم سه نفریم؛ من و یه دختر دیگه که اینجا بهش میگم x (همینطوری،اصن یادم نمیاد کی بود) و یه پسر که اینجا صداش میزنم f.

بعد نمیدونم سر چی بود، با یه پسر خرپول آشنا شدیم( آقای z) . یه ماشین داشت خفن. (حالا یه جوری میگم خفن، انگار ماشینش مک لارن بود! خخخخخخ) خلاصه اکیپ سه نفره مون تبدیل به 4 نفر شده بود و می رفتیم و میومدیم و (فکر کنم) رو پروژه مون کار میکردیم.

نمیدونم چه طور شد پدرم فهمید که با f در ارتباطم. خیلی از دستم عصبانی بود و اینا؛ فکر میکرد دوست پسرمه. بعدا کاشف به عمل میاد که آقای f یکی از فامیلای دورمونه. اینطور میشه که پدرم میگه اگر دوست داره بیاد خواستگاری، خانواده ی خوبین، و اگر نمیخواست کلا ارتباطتون رو قطع کنید. منم بهش توضیح دادم که بین ما هیچ احساسی وجود نداره.(که حرف زدن بی فایده است) ( پدرم فکر کرد فقط با f در ارتباطم.و ازzخبر نداشت) 

بعد باز نمیدونم چی میشه که آقای f بهم میگه  «پسره ی z رو گذاشتی سرکار؟؟» منم منظورشو نمیفهمم و میگم مگه چی کار کردم؟ میگه:  «z باهات قرار گذاشته تو کافه ی به چه گرونی، اون وقت تو نرفتی؟؟» میگم  «چی؟؟ اون اصلا منو جایی دعوت نکرده!!» میگه  «چرا. مگه فلانی بهت نگفت؟»

این جاست که متوجه علاقه ی آقای z  میشم و من گیج، نمیدونم چی کار کنم :|


پ. ن: جزئیاتش یکم شاید بهم نخونه، چون مجبور بودم از جملاتی استفاده کنم که معنا رو برسونه فقط. 


پ. ن: فکر کنم مغزم قاطی کرده؛ یهو خواب مدرسه رو گذاشت کنار و خواب ارتباط با جنس مخالف رو اجرا کرد!! شاید یه سال یا بیشتره که خوابم تو مدرسه است، یا تو خوابم همکلاسی دوران مدرسه رو میبینم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
بردیا یکشنبه 24 اسفند 1399 ساعت 17:35 http://Envelves.blogsky.com

قراره شیرینی عروسی بدی بهمون؟
خامه ای باشه لطفاً پس

ن بابا! من به این زودیا نمیتونم ازدواج کنم!

بردیا یکشنبه 24 اسفند 1399 ساعت 19:28 http://Envelves.blogsky.com

نه دیگه
من شیرینی خامه ای می‌خوام
چرا از دادن شیرینی خامه ای ممانعت و مقاومت میکنی آخه
خوبه اینجوری بودن؟

ایشالا شیرینی فارغ التحصیلی

بردیا دوشنبه 25 اسفند 1399 ساعت 01:59 http://Envelves.blogsky.com

کی ایشالا؟

دو سه سال دیگه!

بردیا دوشنبه 25 اسفند 1399 ساعت 14:06 http://Envelves.blogsky.com

کسی بهت گفته خیلی بدی؟

آره!!

بردیا چهارشنبه 27 اسفند 1399 ساعت 01:42 http://Envelves.blogsky.com

میدونی همیشه می‌تونه ی بار اولی واسه هر چیزی وجود داشته باشه؟
و تو میتونی از الان ب بعد خوب باشی؟

قصد ندارم خوب شم! :d

بردیا پنج‌شنبه 28 اسفند 1399 ساعت 04:28 http://Envelves.blogsky.com

ینی هیچجوره گول نمیخوری ک‌شیرینی بدی بم؟

نه!
ولی حواسم هست بعدا ازت ‌شیرینی بگیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد